خطر نفوذ افراد منحرف در حوزه هاي علميه
وصيت اينجانب به حوزههاي مقدسه علميه آن است كه كراراً عرض نمودهام كه در اين زمان كه مخالفين اسلام و جمهوري اسلامي كمر به براندازي اسلام بستهاند و از هر راه ممكن براي اين مقصد شيطاني كوشش مينمايند، و يكي از راههاي با اهميت براي مقصد شوم آنان و خطرناك براي اسلام و حوزههاي اسلامي نفوذ دادن افراد منحرف و تبهكار در حوزههاي علميه است، كه خطر بزرگ كوتاه مدت آن بدنام نمودن حوزهها با اعمال ناشايسته و اخلاق و روش انحرافي است و خطر بسيار عظيم آن در درازمدت به مقامات بالا رسيدن يك يا چند نفر شياد كه با آگاهي برعلوم اسلامي و جا زدن خود را در بين تودهها وقشرهاي مردم پاكدل و علاقهمند نمودن آنان را به خويش وضربة مهلك زدن به حوزههاي اسلامي و اسلام عزيز و كشور در موقع مناسب ميباشد.
حضرت امام خميني سلام الله عليه:
“با اراده و عزم راسخ خود به طرف علم و عمل و كسب دانش و بينش حركت نماييد كه زندگي زير چتر علم و آگاهي آنقدر شيرين و انس با كتاب و قلم و اندوخته ها آنقدر خاطره آفرين و پايدار است كه همه تلخي ها و ناكامي هاي ديگر را از ياد مي برد.”
خانم طباطبائی- همسر حاج سید احمد آقا (ره) درباره رفتار امام با بچه ها و بازی امام با نوه اش علی چنین می گوید: علی كوچك بود، گاهی كارهایی می كرد كه اصلا مناسب نبود، حتی ممكن بود برای آقا ایجاد ناراحتی كند، ولی آقا با كمال خوشحالی و خنده می گفتند: مساله ای نیست، بچه را آزاد بگذارید چون آقا تمام شبانه روز را در خانه بودند و علی هم در كنار ایشان بود لذا آقا با علی مانوس بودند و علی هم به آقا انس گرفته بود. یك بار من پیش آقا رفتم و دیدم علی در كنار ایشان نشسته است و از آقا تقاضای ساعتشان را دارد، ایشان فرمودند: آخر ساعت زنجیرش می خورد به چشمت و اذیت می شوي.علی گفت: خوب عینكتان را بدهید . ایشان فرمودند: عینكم نیز همینطور، به چشمانت می زنی چشمانت اذیت می شود، چشم تو حالا ظریف است، گل است، علی اصرار كرد كه آقا، عینك را بدهید ایشان فرمودند: نه دسته اش را می شكنی و من دیگر عینك ندارم، نمی شه بچه به این چیزها دست بزند. چند دقیقه ای گذشت و علی در خانه چرخی زد و مجددا آمد و گفت: آقا! امام فرمودند: جانم .علی گفت: آقا: بیا تو بچه شو و من آقا می شوم!! امام فرمودند خیلی خوب باشد. علی گفت: پس پا شو از این جا، بچه كه جای آقا نمی نشیند. امام بلند شدند و خودشان را كنار كشیدند و علی گفتند: پس عینك را بده، ساعت را بده بچه كه به عینك و ساعت دست نمی زند!! آقا فرمودند بیا، من به تو چه بگویم؟ راهش را درست كردي و عینك و ساعت را گرفتي. گاهی علی به آقا می گفتند: شما بنشینید من شما را حمام كنم، آنوقت ایشان می نشستند و علی سر و صورت ایشان را می شستند، علی دستش را به دیوار می كشید كه مثلاً صابون است بعد به سر و صورت آقا می مالید. من به علی می گفتم: با این كار آقا را اذیت می كنی و آقا فرمودند: نه اذیت نمی كند بگذارید كارش را بكند.
ذكري كه حضرت امام در سجده آخر نمازش تلاوت مي نمودند:
“اللهم ارزقني التجافي عن دارالغرور و الانابه الي دارالخلود و الاستعداد للموت قبل حلول الفوت”