بخشی از وصیت نامه سردار شهید یوسف سجودی:


بسم ا..الرحمن الرحیم

«الذین امنواوهاجروا وجاهدوافی سبیل ا… باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندا… واولئك هم الفائزون».  (توبه ـ آیه 20)

آنانكه ایمان آوردندوهجرت كردندودرراه خدا بوسیله مالهایشان وجانهایشان جهادكردند مقامشان درنزدخداوندبالاتر است.

پروردگارا،ازتو میخواهم كه ایمانم راكامل گردانی وبه من توفیق آن دهی كه هجرتم فقط برای تو باشدنه برای ریا وخود نمایی نه برای پست ومقام،تنها برای تو باشد. خدایا،توفیق آن ده كه بتوانم مسئولیتی كه برگردن من نهاده شده است به خوبی انجام وظیفه كنم،توفیق آن ده كه درحال نبرد با دشمن اسلام هیچ رعب ووحشتی از دشمن كافر بر دلم لرزه نیفتد.

… تا میتوانیدخود را بسازید ودرنمازجمعه ها شركت كنید ودعای كمیل را به جای بیاوریدونماز شب را حتماً بخوانید و دعای فرج امام زمان را هر روز وشب بخوانیدتا خداوندفرجش راهرچه زودترنزدیك  بگرداند.

در نماز خواندن كاهلی نكنیدو همواره پیرو ولایت فقیه باشید تا با دیدوسیع درخط اصیل انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی قدم بردارید.

www.hamze25.ir

 

 

 


موضوعات: شهدا
   دوشنبه 24 مهر 1396نظر دهید »

       


موضوعات: شهدا
   پنجشنبه 15 مهر 1395نظر دهید »

آيا مي دانيد: چه كسي ميتواند از سيم خاردار دشمن عبوركند؟

 

 

                        


موضوعات: شهدا
   شنبه 10 مهر 1395نظر دهید »

آيا ميدانيدشهداچه چيزرا موردتاكيدقرارداده اند؟

والدين؛ولايت فقيه؛

روحانيت؛ اسلام

 

                                             

 

 

 


موضوعات: شهدا
   جمعه 9 مهر 1395نظر دهید »

روزگاری رهبر کبیر انقلاب اسلامی(ره) در مورد وصیت نامه شهدا می‌فرمود:«این وصیت‌نامه‌‏هایى که این عزیزان می‌نویسند مطالعه کنید. پنجاه سال عبادت کردید، و خدا قبول کند، یک روز هم یکى از این وصیت‌نامه‏ ها را بگیرید و مطالعه کنید و تفکر کنید.» چند سال پیش بود که رهبر معظم انقلاب هم در یکی از دیدارهای رسمی‌شان به خواندن وصایای شهدا توصیه داشتند. ایشان در این زمینه فرمودند: «این وصیت‌نامه‌هایی که امام می‌فرمودند بخوانید، من به این توصیه‌ ایشان خیلی عمل کرده‌ام. هرچه از وصیت‌نامه‌های همین بچه‌ها به دستم رسیده - یک فتوکپی، یک جزوه - غالباً من اینها را خوانده‌ام؛ چیزهای عجیبی است. ماها واقعاً از این وصیت‌نامه‌ها درس می‌گیریم. این‌جا معلوم می‌شود که درس و علم و علم الهی، بیش از آنچه که به ظواهر و قالب‌های رسمی وابسته باشد، به«حکمت معنوی» - که ناشی از نورانیت الهی است - وابسته است. آن جوان خطش هم بزور خوانده می‌شود، اما هر کلمه‌اش برای من و امثال من، یک درس راهگشاست و من خودم خیلی استفاده کرده‌ام…وقتی معنویت هست، دلها مجذوب آن می‌شود. وقتی دل‌ها مجذوب شد، نیروها به دنبال دل‌ها و اراده‌ها حرکت می‌کند. وقتی این‌طور شد، بزرگترین قدرت‌ها نمی‌توانند یک ملت را شکست بدهند. برادران! این واقعیت در ایران اتفاق افتاد؛ بزرگترین قدرت‌های دنیا نتوانستند ایران را شکست بدهند.» اعجازهای نهفته در کلام این مردان خدا گنجینه‌ای از حکمت آن‌هاست که میدان جهاد در راه خدا به آن دست یافتند. مرور خطوط این وصایا ضروری است.

 

    


موضوعات: شهدا
   پنجشنبه 1 مهر 1395نظر دهید »

 شهیدمحمدحسین دامغانی تکنسین پرواز که در اولین دقایق شروع جنگ تحمیلی به خدا پیوست. وی درحالی به شهادت رسیدکه استکبار جهانی توسط عراق بر علیه ملتی مظلوم و تازه رهیده از زیر یوغ ستمشاهی حمله ای همه جانبه را ترتیب داده بود.وی در فرودگاه مهرآباد تهران شهد شیرین شهادت را نوشید.وصیت نامه یا توصیه ای در رابطه با جنگ ندارد چرا که یک لحظه از جنگ را درک نکرده بود که آسمانی شد اما چند خاطره از زندگی کوتاهش به یادگار مانده است.

خاطراتی از شهید به نقل از برادر

برادر شهیدم پس از اخذ مدرک سیکل در شاهرود خدمت در نیروی هوایی را پذیرفت.به همراه دایی کوچکم و چند نفر دیگر به تهران عزیمت کرد تا در امتحان ورودی نیروی هوایی شرکت کند.از آنجا که شهید عزیز از قد رشیدی برخوردار بود و ضریب هوشی بالایی داشت در اولین مرحله آزمون قبول شد و پس از مدت کوتاهی به استخدام رسمی نیروی هوایی درآمد که پس از آن به نیروی هوایی شیراز منتقل و معرفی شد.

در کنار کارش برای رسیدن به مقاطع تحصیلی بالاتر به تحصیل مشغول بود که با تلاش وصف ناپذیر و به صورت پله ای دیپلم را خیلی زود اخذ و به علت علاقه وافر به زبان خارجه (انگیسی) رتبه ی عالی را در کنکور کسب کرد و به مدت 2 سال برای فرا گرفتن علوم و فنون هواپیما به تگزاس آمریکا فرستاده شد.

در طول دوره آموزشش در آمریکا یک بار به ایران آمد. در مدت 2 سال زندگی در آن کشور هفته ای یک بار برای افراد خانواده یا نامه یا تصاویری از خود یا اماکن زیبای انجا می فرستاد که احساس دلتنگی نکنیم. پس از گذشت 2 سال سرانجام به شیراز بازگشت که از انجا به کشورهای لبنان و مصر جهت انجام اموری به ماموریت رفت.

یک بار که به شاهرود امده بود از خاطراتش در مصر برایمان تعریف کرد که تکرار آن خالی از لطف نیست.

«با چند تن از دوستانم برای شنا به سوی رود بزرگ نیل رفتیم. وقتی به نزدیک رود رسیدیم تعادل من ناگهان بهم خورد و در آب افتادم هرچه دست پا زدم و دوستانم تلاش کردند بی فایده بود چرا که آب شدت زیادی داشت. خلاصه آنقدر مرا با خود برد که دیگر نفهمیدم و ازهوش رفتم، وقتی بهوش آمدم خود را روی ماسه‌های سرد و ساکت رودخانه دیدم اما گویا سایه ای روی سرم بود.

تا سرم را بلند کردم ناگهان زنی سیاه پوست که در چندقدمی من ایستاده و مرا نظاره می کرد را دیدیم. به او گفتم اینجا کجاست؟ چرا من اینجا هستم؟ گفت: آب تو را داشت با خود می برد که نجاتت دادم. پاشو و به خانه ات برو. گفتم لباس هایم کجاست؟ گفت پیش دوستانت.

خیلي زود برایم لباس آورد و خداحافظی کرد و رفت. وقتی به خانه برگشتم خلاف انتظار دوستانم بود چرا که برای همیشه با بدن غرق در آب من خداحافظی کرده بودند، به همین خاطر بود که نجات یافتن من را با تعجب و شگفتی پرسیدند و دوستانم این را جز یک معجزه و خواست خدا چیز دیگر نمی دانستند. به هرتقدیر مصلحت خداوند بود که نجات پیدا کنم».

درسال 1356 همراه یکی از دوستانش با اتومبیل شخصی از شیراز به تهران عزیمت کردند. در بین راه بر اثر برف و بوران شدید و لغزنده بودن جاده، خودرو ناگهان به این طرف و آن طرف منحرف شد و نهایتا پایین دره سقوط کرد.

چندین بار نام مقدس یا ابوالفضل را تکرار کرده که یک باره گویی کسی ماشین را به طرفی پرتاب کرد و به شکل آهن پاره‌ای به کنار افتاد. هر کس صحنه را مشاهده کرده بود به این یقین می رسید که صد درصد سرنشینان این حادثه مرده اند اما از آنجایی‌که هنوز مشیت پرودگار بر زنده بودن شهید پا بر جا بود او و دوستش هر دو صحیح وسالم از خودروی در هم پیچیده بیرون امدند.

با یک ماشین باری بزرگ خود را به تهران رساندند و از انتقال ماشین به بالای دره صرف نظر کردند چرا که به قول معروف خرجش به دخلش نمی ارزد و دراین صحنه جان سالم به در بردند.

در یکی از جنگ های داخلی که گروه کومله دموکرات حضور داشت، برای رساندن مهمات و آذوقه به نظامیان فعالیت چشمگیری از خود نشان می دهد. یک بار هواپیمایش در حین رسانیدن مهمات و آذوقه در بالای شهر سنندج توسط دمکراتها مورد اصابت گلوله قرار گرفت که اگر خونسردی و مهارت شهید نبود ضایعه بزرگی برای کشور ببار می آمد اما از آنجا که هنوز امر خدا بر زنده بودنش تعلق داشت با توکل به خدا هواپیما را در کمال آرامش بر روی باند فرودگاه سنندج نشاند و صحیح وسالم از هواپیما خارج شد.

یک بار که مثل همیشه برایمان عکس‌هایش را می آورد پرسیدیم برادرجان چرا هر چه داری صرف هزینه عکس می کنی؟ با صدایی متین و دلنشین گفت: همین عکس ها از من به یادگاری خواهد ماند.

سال 1358 ازدواج کرد و به تهران منتقل شد.قبل از شهادتش یک عکس بسیار زیبا با لباس همافری گرفت و برای همه برادرها و خواهرها سفارش چاپ داد و به همسرش سفارش کرد که از همین عکس برای تشییع جنازه اش استفاده شود.

در یکی از روزها که به اتفاق همسرش به بهشت زهرا (س) رفتند به او می گوید که این قبرها چه قدر کوچک است. اگر من مردم بگوئید کمی ان را بزرگتر کنند چون قد من بلند است.

در مقابل این سخنان که بوی وداعی طولانی را می داد همسرش ناراحت شد و به وی گفت: «بس کن دیگر این دفعه اخری باشد که من و تو به بهشت زهرا (س) بیاییم». همین طور نیز شد در بیست وپنجم شهریور ماه بود که با همسرش برای شرکت در مجلس عقد برادرم به شاهرود آمدند. درهنگام خداحافظی اکثرا دیدار آخر را در جمالش می دیدند. با همه خداحافظی کرد. وداعی به یاد ماندنی.

آن روز بیست و نهم شهریور بود؛ نزدیک غروب آفتاب با خانمش به راه آهن رفتند تا عازم تهران شوند اما ساعتی نگذشته بود که زنگ خانه ما به صدا در آمد.

با گشودن در چهره محمدحسین را مشاهده کردم و گفتم چرا برگشتی داداش گفت :"سه ساعت قطار با تاخیر وارد شاهرود می شود من هم گفتم چه بهتر این آخرین نماز مغرب و عشا را در خانه شما بخوانم.”

ما هنوز متوجه نبودیم که چرا این حرف ها را می زند. لباس های زیبایی دامادیش را به تن کرد و نماز را اقامه نمود؛ گویی نماز شهادت و وصال بود در حالی قامت بست که رنگ چهره اش رنگ خدایی بود. هچ گاه فراموش نخواهم کرد. رفت و دو روز بعد 31 شهریور 59 در میعادگاهش فرودگاه مهرآباد بر اثر بمب باران هواپیماهای مزدوران عراقی مورد اصابت گلوله های هوایی دشمن قرار گرفت ومهتاب تازه به دنیا امده اش را ندیده به لقا یار پیوست .

 

                          

 

شادي روحش

              “اللهم صل علي محمدوآل محمدوعجل فرجهم"                                                           


موضوعات: شهدا
   چهارشنبه 31 شهریور 1395نظر دهید »

روحشان شاد

 

           

 


موضوعات: شهدا
   پنجشنبه 28 مرداد 13952 نظر »

سلام بر شهيدان

سلام بر آنهايي كه بياد مادربي نشانشان

 حتي براي مادرانشان هم نشاني نگذاشتند ..

کاش هفت ساله بودم روی نیمکت چوبی می نشستم

مداد سوسماری در دست ؛باصدای تو دیکته می نوشتم

تو می گفتی بنویس دلتنگی

من آن را اشتباه می نگاشتم

اخمی بر چهره می نشاندی

و من به جبران ….

دلتنگی را هزار بار می نوشتم!تا شايد …كمي به معنايش… هم فكركنم.

وبعد هزاربار مينوشتم ماچه ميفهميم معني دلتنگي را؟؟

 

                                                    

 


موضوعات: شهدا
   چهارشنبه 27 مرداد 1395نظر دهید »