امام رضاعليه السلام:

“نماز اول وقت را به تاخير نيندازيد.”

                     

                             

 

 


موضوعات: نماز
   چهارشنبه 20 مرداد 1395نظر دهید »

ماه من! دل به غم دادن و از یأس سخن ها گفتن
کار آنهایی نیست
که خدا را دارند …

ماه من!
غم و اندوه اگر هم روزی
مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات
از لب پنجره عشق زمین خورد و شکست
با نگاهت به خدا ، چتر شادی وا کن
و بگو با دل خود
که خدا هست ، خدا هست هنوز

او همانی است که در تارترین لحظه شب ، راه نورانی امید
نشانم میداد …
او همانی است که هر لحظه دلش می خواهد
همه زندگی ام ، غرق شادی باشد …

ماه من! غصه اگر هست ، بگو تا باشد
معنی خوشبختی ، بودن اندوه است …
این همه غصه و غم ، این همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه ، میوه یک باغــند
همه را با هم و با عشق بچیین
ولی از یاد مبر ،
پشت هر کوه بلند ، سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند
که خدا هست ، خدا هست
خدا هست هنوز …


موضوعات: خداشناسي
   شنبه 16 مرداد 1395نظر دهید »

           ای همه آسمان شده، خیره به هر نگاه تو

چشم رضا ستاره شد مانده کنار ماه تو

سینه کاظم ار شده، شاد ز مقدم  شما

برده قرار نجمه را خنده گاه گاه تو

میلاد فرخنده حضرت معصومه سلام الله علیها بر همگان مبارک

                           

   پنجشنبه 14 مرداد 13951 نظر »

پسربچه ای واردیک بستنی فروشی شدوپشت میزی نشست.پیشخدمت یک لیوان آب برایش آورد.
پسربچه پرسید:یک بستنی میوه ای چنده؟پیشخدمت پاسخ داد:۵۰سنت.
پسربچه دستش رادرجیبش بردوشروع به شمردن کرد.بعدپرسید:یک بستنی ساده چنده؟
درهمین حال تعدادی ازمشتریان درانتظارمیزخالی بودند.پیشخدمت باعصبانیت پاسخ داد:۲۵سنت.
پسربچه دوباره شروع به شمردن کردوگفت:لطفایک بستنی ساده.
پیشخدمت بستنی راآوردوبه دنبال کارخودرفت.پسرک نیزبستنی راخوردورفت.
وقتی پیشخدمت برگشت ازآنچه دیدحیرت کرد.درکنارظرف خالی بستنی ۱سکه ۵۰سنتی بود او ۲۵ سنت باقی را به عنوان انعام پیشخدمت گذاشته بود.


موضوعات: داستان
   چهارشنبه 30 تیر 1395نظر دهید »

گنجشکی باعجله وبا تمام توان به آتش نزدیک می‌شدوبرمی‌گشت‌!
پرسیدند:چه می‌کنی؟
پاسخ داد:دراین نزدیکی چشمه آبی هست ومن مرتب نوک خودراپرازآب می‌کنم وآن راروی آتش میریزم‌…
گفتند:حجم آتش درمقایسه با آبی که تومی‌آوری بسیارزیاداست واین آب فایده‌ای ندارد.
گفت:شایدنتوانم آتش راخاموش کنم،اماآن هنگام که وجدانم می‌پرسد:زمانی که دوستت درآتش می‌سوخت توچه کردی؟

پاسخ می‌دهم:هرآنچه ازمن برمی‌آمد.

 

                                                                    


موضوعات: داستان
   دوشنبه 28 تیر 13954 نظر »

1 ... 18 19 20 ...21 ... 23 ...25 ...26 27 28 ... 33