« شهادت امام سجاد علیه السلام | رضایت خلق یا خالق » |
پیرمردی تنهادرمنطقه ای زندگی میکرد.اوخواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزنداماسختش بود،تنهاپسرش که میتوانست به اوکمک کنددرزندان بود.
پیرمردنامه ای به پسرش نوشت و وضعیت را برایش توضیح داد:
پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نمیتوانم سیب زمینی بکارم.من نمیخواهم این مزرعه راازدست بدهم،چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول رادوست داشت.من برای کارمزرعه خیلی پیرشده ام. اگرتواینجا بودی تمام مشکلات من حل میشد.میدانم اگراینجابودی مزرعه رابرایم شخم میزدی.
دوستدارتوپدر
بعدازمدتی پیرمرداین تلگراف رادریافت کرد:
پدربه خاطرخدامزرعه راشخم نزن!من آنجااسلحه پنهان کرده ام.
صبح فرداچندنفرازمأموران وافسران پلیس محلی دیده شدندوتمام مزرعه راشخم زدندبدون اینکه اسلحه ای پیداکنند.
پیرمردبهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت وبه اوگفت که چه اتفاقی افتاده ومیخواهدچه کند؟
پسرش پاسخ داد:
پدربرو وسیب زمینی هایت رابکار،این بهترین کاری بودکه ازاینجا میتوانستم برایت انجام بدهم.
در دنیاهیچ بن بستی نیست.یاراهی خواهم یافت،یاراهی خواهم ساخت.
#بن بست
این حکایت خیلی جالبه
شهادت امام سجاد علیه السلام تسلیت باد
فرم در حال بارگذاری ...