« چهار چیز از گنجهای بهشت | اینکه دلمون پاک باشه و قلبمون باخداباشه کافیه؟ » |
بهلول بیشتر وقت ها در قبرستان می نشست.
روزی برای عبادت به قبرستان رفته بود و هارون به قصد شکار از آن محل عبور می نمود.
چون به بهلول رسید گفت:
بهلول چه می کنی؟
بهلول جواب داد: به دیدن اشخاصی آمده ام که نه غیبت مردم را می نمایند و نه از من توقعی دارند و نه من را اذیت و آزار می دهند .
هارون گفت :
آیا می توانی از قیامت و صراط و سوال و جواب آن دنیا مرا آگاهی دهی؟
بهلول جواب داد به خادمین خود بگو تا در همین محل آتش نمایند و تابه بر آن نهند تا سرخ و خوب داغ شود.
هارون امر نمود تا آتشی افروختند و تابه بر آن آتش گذاردند تا داغ شد!
آنگاه بهلول گفت :
ای هارون من با پای برهنه بر این تابه می ایستم و خود را معرفی می نمایم و آنچه خورده ام و هرچه پوشیده ام ذکر می نمایم و سپس تو هم باید پای خود را مانند من برهنه نمایی و خود را معرفی کنی و آنچه خورده ای و پوشیده ای ذکر نمایی.
هارون قبول نمود .
آنگاه بهلول روی تابه داغ ایستاد و فوری گفت: بهلول – خرقه - نان جو و سرکه
و فوری پایین آمد که ابداً پایش نسوخت.
و چون نوبت به هارون رسید به محض اینکه خواست خود را معرفی نماید نتوانست و پایش بسوخت و به پایین افتاد.
سپس بهلول گفت:
ای هارون! سوال و جواب قیامت نیز به همین صورت است .
آنها که درویش بوده اند و از تجملات دنیایی بهره ندارند، آسوده بگذرند
و آنها که پایبند تجملات دنیا باشند به مشکلات گرفتار آیند…
سلام تشکر میکنم از حضورتون
و ممنونم از وبلاگ خوبتون
سلام .
بسیار عالی بود و تلنگر خوبی بود .
فرم در حال بارگذاری ...