« داستان آموزنده درمورد اعتماد به نفس | يك آيه يك نكته » |
جهت دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد
نگهم خواب ندارد
قلمم گوشه ی دفتر،غزل ناب ندارد
همه گویندبه انگشت اشاره!
مگراین عاشق دیوانه دلسوخته ارباب ندارد؟
توکجایی؟؟شده ام باز هوایی!
چه شودجمعه ی این هفته بیایی؟
به جمالت…به جلالت…دل مارابربایی!
و اماجواب امام زمان:
توخودت!مدعی دوستی ومهرشدیدی که به هرشعرجدیدی،
زهجران وغمم ناله سرایی،توکجایی؟
توکه یک عمرسرودی"توکجایی؟”
تو! کجایی…!!؟
چه کسی قلب توراسوی خدای توکشانده؟
چه کسی درپی هرغصه ی تو اشک چکانده؟
چه خطرهابه دعایم زکنارتوگذرکرد
چه زمانهاکه توغافل شدی ویاربه قلب تونظرکرد…
وتوباچشم ودل بسته فقط گفتی…
تو کجایی؟و ای کاش بیایی!
هر زمان خواهش دل بانظریاریکی بود،تو بودی…
هرزمان بودتفاوت،تورفتی،تونماندی!
خواهش نفس شده یاروخدایت…
وهمین است که تاثیرنبخشندبه دعایت…
وبه افاق نبرندصدایت…
وغریب است امامت!
من که هستم،تو کجایی؟
تو خودت کاش بیایی به خودت، کاش بیایی…!
فرم در حال بارگذاری ...